راننده اسنپ موتوری در روز بارانی
موتورسوار جوانی به نام آرمان که راننده اسنپ موتوری بود. در یک روز بارانی شدید که آغاز شده بود باید مرسوله یکی از مشترکین اسنپ موتوری را به سرعت به مقصدش برساند.
او از مبدا مشترک خارج شد، کلاه ایمنی و بارانی نایلونی خود را پوشید و بر روی موتورش نشست. با شروع حرکت، باران با نیرویی بیشتر فرو میآمد. آرمان با دقت بیشتری به خیابانها نگاه میکرد؛ ترافیک پرتوان تر از همیشه بود.
او با حوصله و تمرکز به رانندگی ادامه داد. باران با شدت بیشتری بر روی بارانی نایلونی که بر تن داشت به می ریخت و هر چه از جلوتر میرفت، سنگینتر میشد. اما آرمان تصمیم داشت به هیچ عواملی اجازه ندهد مانعی برای رسیدن به مقصدش باشند.
با گذشت زمان و با حرکت موتورش در میان ترافیک سنگین با وجود بارانی نایلونی، آرمان به تدریج به باران و ترافیک توجه کمتری داشت. به سادگی بر روی مقصدش تمرکز کرده بود.
نهایتاً با ورود به محل مورد نظر، احساسی از رهایی و موفقیت بر وی حاکم شد.
آرمان پس از رسیدن به مقصد با درآوردن بارانی نایلونی نفس عمیقی کشید و لبخند رضایت مشتری باعث خوشحالی او شد. باران همچنان ادامه داشت، اما حالا او میدانست که با تمرکز، صبر و تصمیم و پوشش مناسب بارانی نایلونی، حتی یک روز بارانی هم نمیتواند او را از رسیدن به هدفش باز دارد.
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.