سفر در روز بارانی
سفری در روز بارانی
در یک روز پاییزی و نمناک، احسان تصمیم گرفت یک سفر کوتاه به جنگل نزدیک شهر خود داشته باشد. او همیشه از طبیعت لذت میبرد و بارانی نایلونی دل خواهش را انتخاب کرد. باران به طرز ملایمی شروع به باریدن کرده بود و بوی خاک نمناک فضای اطراف را پر کرده بود.
شروع سفر
احسان بارانی نایلونی خود را پوشید و به سمت مقصد خود حرکت کرد. خیابانها خالی بودند و فقط صدای چکیدن قطرات باران بر روی سنگفرش جاده شنیده میشد. او به یاد آورد که قبلاً چگونه در روزهای بارانی سرما میخورد، اما حالا احساس راحتی و خشک بودن میکرد. نایلون سبک و انعطافپذیر بارانی به او این اجازه را میداد که به سادگی حرکت کند و از قدم زدن لذت ببرد.
ورود به جنگل
احسان پس از دویدن کوتاه به ورودی جنگل رسید. برگهای پاییزی در کنار جاده خیس شده بودند و ظاهر بینظیری ایجاد کرده بودند. او بدون هیچ دلهرهای وارد جنگل شد، در حالیکه بارانی نایلونیاش او را از سردی باران محافظت میکرد.
در دل طبیعت
با هر قدمی که در جنگل میگذاشت، احساس آرامش بیشتری میکرد. باران شدیدتر شده بود و درختان بلند جنگل سایبان بزرگی برایش بودند. او به نغمه پرندگان گوش داد و صدای شرشر آب رودخانه کوچک را شنید. بارانی نایلونیاش همچنان او را خشک و گرم نگه میداشت.
او در کنار یک درخت بزرگ نشست و از کولهپشتی خود یک فنجان چای گرم بیرون آورد. لذت نوشیدن چای در دل طبیعت و در زیر باران شدید، تجربهای بود که همیشه در خاطرش باقی میماند.
بازگشت به خانه
پس از ساعاتی قدم زدن و لذت بردن از طبیعت، احسان تصمیم گرفت به خانه بازگردد. باران همچنان بیوقفه ادامه داشت، اما او همچنان خشک و راحت بود. بارانی نایلونی، او را از سرما و رطوبت نجات داده بود.
با رسیدن به خانه، احسان بارانیاش را درآورد و در گوشهای آویزان کرد. او با خود فکر کرد که چه خوب کرده بود که چنین بارانی مناسبی را انتخاب کرده بود. بارانی نایلونی، یک همراه وفادار در سفر کوتاه اما پرخاطره او بود.
این سفر کوتاه به او یادآوری کرد که حتی در شرایط نامساعد جوی هم میتوان از طبیعت لذت برد. او بارانی نایلونیاش را دوست داشت و مطمئن بود که این اولین و آخرین سفر بارانیاش نخواهد بود.
نظر خود را به اشتراک بگذارید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.