رسانه اطلاع‌رسانی و شبکه کارآفرینی اقتصاد مردمی

شادمانی کودکانه در روز بارانی با بارانی نایلونی زرنگین

شادمانی کودکانه در روز بارانی با بارانی نایلونی زرنگین

در یک روز زیبای خدا باران نرمی از آسمان می‌بارید. خیابان‌ها خیس و درخشان شده بودند و بوی تازه باران همه‌جا پیچیده بود. در این میان، پسربچه‌ای کوچک با چهره‌ای خندان و چشمانی براق از شوق، در وسط کوچه به جلو می‌دوید.

تن او را یک بارانی نایلونی آبی پوشانده بود که کمی برایش بزرگ‌تر از اندازه‌اش بود، اما این باعث نمی‌شد که از لذت باران کم شود. بارانی نایلونی با هر قدمی که برمی‌داشت، صدای خش‌خش دل‌نشینی می‌داد و پسربچه با هر صدای خش‌خش، خنده‌ای از سر شوق سر می‌داد.

او بی‌وقفه از چاله‌های پر از آب رد می‌شد و آب‌های جمع‌شده را به هوا می‌پاشید. در هر قطره‌ی بارانی که بر سر و صورتش می‌خورد، خوشبختی خالصی را احساس می‌کرد. کمی دورتر، پدر و مادرش با لبخندی بر لب، او را تماشا می‌کردند. آن‌ها به خاطر این لحظه‌های ساده و شاد که پسرشان در میان باران تجربه می‌کرد، سرشار از محبت و غرور بودند. پسربچه به سمت آن‌ها می‌دوید، بارانی نایلونی زرنگین او در باد کمی به پرواز درمی‌آمد و قطرات باران بر روی آن می‌درخشیدند. وقتی به پدر و مادرش رسید، پدرش او را در آغوش گرفت و مادرش دست‌های کوچک و خیس او را بوسید. او خندان گفت: “دیدید؟ بارون چقدر قشنگه!” پدر و مادرش با هم گفتند: “بله، عزیزم، خیلی قشنگه.” و در آن لحظه، در زیر باران، همه چیز کامل بود.

نظر خود را به اشتراک بگذارید

بالا

منوی کاربری:

کلید مورد نظر خود را انتخاب کنید

نماینده بیمه هستید؟

برای سفارش از سایت ابتدا باید عضو شده باشید