Logo400-2

رسانه اطلاع‌رسانی و شبکه کارآفرینی اقتصاد مردمی

لذت پیاده روی خانوادگی در یک روز بارانی

لذت پیاده روی خانوادگی در یک روز بارانی

یک روز بارانی دل‌انگیز، خانواده‌ای چهار نفره تصمیم گرفتند به جای ماندن در خانه، به یک پیاده‌روی ویژه بروند. باران آرام و پیوسته از آسمان می‌بارید و صدای قطرات باران که به زمین می‌خورد، حس خاصی از آرامش را به همه می‌بخشید.

هر کدام از اعضای خانواده یک بارانی نایلونی رنگارنگ به تن کرده بودند؛ پدر بارانی قرمز پوشیده بود، مادر صورتی، پسر کوچک آبی و دختر بزرگتر زرد. این رنگ‌های شاد و زنده، درست مثل رنگین‌کمان، در تضاد با آسمان خاکستری و هوای مرطوب، بسیار چشم‌نواز بودند.

همین که پا به خیابان گذاشتند، خنده و شادی در میان آن‌ها موج می‌زد. پدر با صدای بلند خنده سر داد و شروع به چرخیدن کرد و تلاش کرد تا قطرات باران را در دستانش جمع کند. پسر کوچک که از دیدن بازیگوشی پدر به هیجان آمده بود، دوید تا در کنار او بپرد. مادر و دختر بزرگتر با لبخندی از دور نگاهشان می‌کردند و گاهی به هم نگاهی می‌انداختند که نشان از رضایت و لذت آن لحظه داشت.

صدای چک‌چک قطرات باران روی چترها یشان، بوی خاک نم‌ کشیده و طراوت هوای تازه، تمام حواس شان را درگیر کرده بود. خیابان‌ها خالی از مردم بود و تنها صدای آن‌ها بود که در خیابان‌های شهر طنین‌ انداز می‌شد.

هرچند که هوا سرد بود و لباس‌ها به دلیل باران مرطوب شده بود، ولی این پیاده‌روی بارانی یک حس مشترک و نزدیکی عمیق بین اعضای خانواده ایجاد کرده بود. در میان این پیاده‌روی، دختر بزرگتر گفت: «چقدر این لحظه‌ها خوب است، انگار که همه چیز دنیا برای ما متوقف شده تا این لحظات زیبا را با هم بگذرانیم.»

در پایان پیاده‌روی، همگی به خانه بازگشتند؛ خسته اما سرشار از انرژی و شادی. بارانی‌ های رنگارنگ شان که از زرکالاشاپ خریده بودند و حالا دیگر کمی به خاطر آب باران شفاف‌ تر شده بود، روی جالباسی آویزان شد و همه با یک فنجان چای گرم دور هم جمع شدند. آن‌ها می‌دانستند که این یک روز بارانی عادی نبود، بلکه خاطره‌ای شد که همیشه در دلشان ماندگار خواهد بود.

نظر خود را به اشتراک بگذارید

بالا

منوی کاربری:

کلید مورد نظر خود را انتخاب کنید

نماینده بیمه هستید؟

برای سفارش از سایت ابتدا باید عضو شده باشید