Logo400-2

رسانه اطلاع‌رسانی و شبکه کارآفرینی اقتصاد مردمی

اسرار ذهن ثروتمند

اسرار ذهن ثروتمند

مردم، در شروع سمینارهای من، شوکه می شوند وقتی می‌گویم “حتی یک کلمه از حرف هام رو هم باور نکنید”. چرا چنین چیزی می گویم؟ چون من فقط بر اساس تجربه ی خودم حرف می زنم. هر کدام از مفاهیم و بصیرت هایی که در میان می گذارم اساساً حقیقی یا دروغین، درست یا غلط، نیستند. این ها صرفاً بازتاب موفقیت های من هستند، و موفقیت های چشمگیری که در زندگی هزاران نفر از دانشجویان دیده ام. با این حال، معتقدم که اگر از اصول این کتاب استفاده کنید زندگی تان کاملا متحول خواهد شد . این کتاب را فقط نخوانید، بلکه آن را طوری مطالعه کنید که انگار زندگی تان به آن وابسته است! بعد این اصول را برای خودتان پیاده کنید. هر کدام که جواب داد، همچنان تکرار کنید. هر کدام که نتیجه نداد، با کمال میل آن را کنار بگذارید.

می دانم شاید کمی خودخواهانه به نظر برسد، اما وقتی موضوع پول در میان است، این کتاب مهمترین چیزی است که تا به حال خوانده اید. می دانم که ادعای بزرگی است، اما حقیقت این است که این کتاب حلقه گمشوده، بین اشتیاق شما برای موفقیت و دستاوردتان را گرد هم آورده. شاید حالا دیگر بدانید، این ها دو دنیای متفاوت هستند .

شکی نیست که کتاب های دیگری خم خوانده اید، یا سی دی های دیگر را هم گوش داده اید، در دوره های آموزشی شرکت کرده اید و درباره ی انواع سیستم های ثروتمند شدن، از املاک گرفته تا بورس یا کسب و کار، مواد زیادی هم یاد گرفته اید. اما چه اتفاقی افتاد؟ در مورد اغلب مردم، هیچ! آنها فقط انرژی کمی به دست آوردند و بعد دوباره به وضعیت موجود برگشتند.

اما یک پاسخ وجود دارد : ساده است، یک قانون است و قرار نیست آن را دور بزنید! لُب کلام این است: اگر ((الگوی مالی)) ناخودآگاه تان روی موفقیت ((تنظیم)) نشده باشد هیچ چیزی یاد نمی گیرید، هیچ چیزی نمی دانید، و کاری که می کنید تغییری ایجاد نخواهد کرد.

در صفحات این کتاب، به شما توضیح می دهیم که چرا در سرنوشت بعضی از مردم ثروت نوشته شده و در سرنوشت بعضی دیگر فقط زندگی پر دردسر! همچنین، با دلایل ریشه ای موفقیت، معمولی بودن، یا عدم موفقیت مالی آشنا شده و به تدریج آینده ی مالی تان را به سوی بهتر شدن تغییر می دهید؛ می فهمید که چگونه دوران کودکی به الگوی مالی ما شکل داده و چگونه منجر به افکار و عادات خودباختگی می شوند. اعلام های قدرتمندی را تجربه خواهید کرد که به شما کمک می کنند. شیوه های فکری غیر حامی را با ((پرونده ثروت)) ذهنی جایگزین کنید تا درست مثل پولدارها فکر کنید و موفق شوید. همچنین، استراتژی های عملی و گام به گام برای افزایش درآمد و ایجاد ثروت را یاد خواهند گرفت .

در بخش اول این کتاب، توضیح می دهیم که چطور همه ی ما در شیوه ی فکر کردن و عمل کردن در زمینه ی مالی شرطی شده ایم، و چهار استراتژی کلیدی برای بازنگری در الگوی پولی ذهنی مان معرفی می کنیم. در بخش دوم، به تفاوت های بین طرز فکر افراد پولدار، طبقه ی متوسط و مردم فقیر خواهیم پرداخت و هفده نگرش و اقدام برای ایجاد تغییرات دائمی در زندگی مالی تان پیشنهاد می کنیم . به علاوه، در سرتاسر این کتاب چند مثال از هزاران نامه و ایمیل آمده است که از دانشجویانم در سمینار ذهن میلیونر دریافت کرده ام که در زندگی شان به موفقیت های چشمگیری رسیده اند .

حالا درباره تجربه خودم: من از کجا آمده ام؟ آیا همیشه موفق بودم؟ ای کاش این طور بود!

من هم مثل خیلی از شما ((پتانسیل)) زیادی داشتم، اما چیز زیادی از آن را بروز نداده بودم. چندین جلد کتاب خواندم، به همه ی سی دی ها گوش کردم و در تمام سمینارها حاضر شدم. واقعاً دلم می خواست موفق باشم. نمی دانم آیا برای پول بود، برای استقلال، حس موفقیت، یا صرفاً اثبات خودم به پدر و مادرم. هر چه بود موفقیت به وسواس ذهنی ام تبدیل شده بود. طی دهه ی بیست سالگی، چند کسب و کار را با رویای پولدار شدن شروع کردم، اما نتیجه فقط ناامید و شکست بود.

با تمام وجود کار میکردم، اما باز هم کم می آوردم. بیماری ((هیولای افسانه ای)) گرفته بودم. درباره چیزی به نام سود شنیده بودم، اما چیزی از آن نمی دانستم. با خودم فکر میکردم:”اگر وارد یه کسی و کار درست و حسابی بشم، روی اسب درست شرط بندی کنم، موفق میشم.” اما اشتباه می کردم. هیچ کاری نتیجه نمی داد … دست کم برای من این طور بود. و همین بخش آخر این جمله بود که بلاخره تکانم داد. چطور دیگران در همان کسب و کاری که من بودم، موفق می شدند، اما من همچنان مفلس بودم؟ پس این ((آقای پتانسیل)) چه شد؟

بنابراین، شروع به جستجوی جدی کردم. باورهای حقیقی ام را بررسی کردم و دیدم با این که می گفتم واقعا می خواهم پولدار شوم درباره آن نگرانی های ریشه ای داشتم. بیشتر می ترسیدم؛ می ترسیدم که شکست بخورم، یا از آن بدتر، موفق شوم و بعد همه چیز را ببازم. آن موقع آدم احمقی به نظر می رسیدم. از آن هم بدتر، به چیزی که برایم مهم بود، گند می زدم: (( داستانم)) که مدعی بود من این ((پتانسیل)) را دارم . اگر می فهمیدم که فاقد این پتانسیل و محکوم به زندگی سخت هستم، چه؟

بعد، خوش شانسی از راه رسید، یکی از دوستان پولدار پدرم توصیه ای به من کرد. او در جمع دوستان پدرم به خانه مان آمده بود که یکدفعه چشمش به من افتاد. این سومین باری بود که به خاطر بی پولی به خانه پدر و مادرم برگشته بودم و در زیر زمین زندگی می کردم. فکر کنم پدرم درباره زندگی فلاکت بارم با او درد دل کرده بود، چون وقتی من را دید، نوعی دلسوزی در چشمانش بود که برای یک خانواده ی داغدار، در مراسم تدفین می بینید.

به من گفت: ((هارو، من هم در شروع مثل تو بودم، یک بدبخت به تمام معنا!)) با خودم فکر کردم این حرف حس خیلی بهتری به من داد. باید به او می گفتم که سرم خیلی شلوغ است … مدام ترک های دیوار را تماشا می کنم.

او ادامه داد: ((اما کسی به من نصیحتی کرد که زندگیم رو تغییر داد و می خوام اون رو به تو بگم.)) وای نه! باز هم یک موعظه ی پدرانه دیگر، تازه او حتی پدرم هم نیست! بلاخره گفت: (( هارو، اگه اون جوری که دلت می خواهد نیستی، این یعنی چیزی هست که نمی دونی.)) آن زمان که جوان پر ادعایی بودم، فکر می کردم من همه چیز را می دانم، اما حساب بانکی ام چیز دیگری می گفت. برای همین بلاخره به حرفش گوش کردم. ادامه داد:(( هیچ می دونستی که بیشتر آدم های پولدار طرز فکر مشابهی دارند؟!!))

گفتم : (( نه، تا حالا به همچنین چیزی فکر نکرده بودم!.)) که او جواب داد: (( یه نتیجه ی علمی نیست، اما بیشتر وقت ها آدم های پولدار و آدم های فقیر، طرز فکر کاملا متفاوتی دارند، و همین طرز فکر اون هاست که اقدامات و در نهایت نتایجشون رو مشخص می کنه. اگر تو هم طرز فکر آدم های پولدار رو داشته باشی و همون کارهای اون ها رو انجام بدی، آیا به نظرت پولدار میشی؟ ))

یادم می آید که پرشور و با اعتماد به نفس جواب دادم: ((معلومه.))  او جواب داد: (( تنها کاری که باید بکنی، تقلید از طرز فکر پولدارهاست.))

آن موقع که کمی ترید داشتم گفتم: (( الان داری به چی فکر می کنی؟)) و او جواب داد، ((دارم به این فکر می کنم که آدم های پولدار پای حرفشون می ایستند و من هم به پدرت قولی دادم. دوستان منتظر من هستند، بعداً می بینمت.)) با این که او رفت، اما آنچه که گفت در ذهنم ته نشین شد.

هیچ کاری در زندگی ام جواب نداده بود، برای همین تصمیم گرفتم خودم را با تمام وجود وقف مطالعه زندگی افراد پولدار و طرز فکر آنها کنم . هر چیزی که درباره کارکرد درونی ذهن وجود داشت یاد گرفتم، اما بیشتر روی روانشناسی پول و موفقیت متمرکز بودم. در نتیجه مطالعاتم، فهمیدم که حق با دوست پدرم بود: آدم های پولدار واقعاً طرز فکری متفاوت با آدم های فقیر و حتی مردم طبقه متوسط دارند. در نهایت، متوجه این موضوع شدم که چه قدر افکارم من را از ثروت دور نگه می داشت. مهمتر از همه این که: چندین تکنیک و استراتژی قدرتمند برای بازسازی ذهنم یاد گرفتم تا مثل افراد ثروتمند فکر کنم.

دست آخر گفتم : ((دیگه وراجی کردن بسه، حالا وقت آزمون رسیده.)) تصمیم گرفتم یک کسب و کار دیگر را امتحان کنم. از آنجا که از طرفداران سلامت و تندرستی هستم یکی از اولین فروشگاه های لوازم بدنسازی در آمریکای شمالی را راه انداختم. هیچ پولی نداشتم، برای همین مجبور شدم برای شروع ۲ هزار دلار وام بگیرم. با مدل سازی آدم های پولدار ، از نظر استراتژی های کسب و کار و همچنین استراتژی های فکری شان، آنچه را که یاد گرفته بودم، پیاده کردم. اولین کاری که انجام دادم، تعهد به موفقیت و بازی برای بُرد بود. قسم خوردم که تمرکز کنم و تا وقتی یک میلیونر نشده ام از این کار بیرون نیایم. این شرایط، خیلی متفاوت تر از تلاش های قبلی ام بود، چون آن زمان همیشه به کوتاه مدت فکر می کردم و فرصت های خوب یا حتی تنگناها، ذهنم را منحرف می کرد.

به علاوه، هر وقت افکار منفی یا غیر سازنده ی مالی به ذهنم می آمد، رویکرد ذهنی ام را به چالش می کشیدم. در گذشته، تصویر می کردم هرچه ذهنم بگوید درست است.  اما به اشکال مختلف یاد گرفتم که ذهنم بزرگترین مانع بر سر راه موفقیت است . پس تصمیم گرفتم افکاری که من را به سوی ثروت هدایت نمی کنند، انتخاب نکنم. از همه ی اصولی که در این کتاب یاد خواهید گرفت استفاده کردم. آیا نتیجه داد؟ بله، البته که داد!

کسب و کارم چنان موفق شد که در عرض دو سال و نیم ده شعبه ی دیگر هم باز کردم. بعد از آن نیمی از سهام شرکت را به قیمت ۱/۶ میلیون دلار فروختم. بعد از آن سراغ ایالت آفتابی سن دیگو رفتم. چند سال صرف اصلاح و بازسازی استراتژی هایم کرده و کار مشاوره کسب و کار را شروع کردم . به نظرم برای مردم مفید بود، چون همیشه دوستان، شرکا، و همکارانشان را به جلسات می آوردند. چیزی نگذشت که هر جلسه به ده و گاهی بیست نفر آموزش می دادم .

یکی از مشتریان هم پیشنهاد داد که یک مدرسه باز کنم. فکر کردم ایده خوبی است، و این کار را کردم. مدرسه کسب و کار استریت اسمارت را باز کرده و استراتژی کسب و کار ((زبده))برای موفقیت ((پرسرعت)) را به هزاران نفر از سرتاسر آمریکای شمالی آموزش دادم.

همچنان که برای سمینار هایم به سرتاسر کشور سفر می کردم، متوجه چیزی عجیب شدم: دو نفر در یک اتاق کنار هم نشستند و هردو اصول و استراتژی های یکسان یاد می گیرند. یکی از آنها از این ابزارها استفاده کرده و به سرعت به موفقیت می‌رسد. اما به نظرتان برای نفر دوم چه اتفاقی می افتد؟ پاسخ این است: که هیچی!

اینجاست که می بینید شاید بهترین ابزارهای دنیا را در اختیار داشته باشید، اما اگر ((جعبه ابزار تان)) نشتی داشته باشد_ به سرم اشاره می کنم_ به مشکل بر می خورید؛ برای همین، بر اساس بازی درونی پول و موفقیت، یک سمینار به ((نام ذهن میلیونر)) طراحی کردم زمانی که بازی درونی جعبه ابزار را با بازی بیرونی ابزارها ترکیب کردم. عملاً دستاوردهای همه سر به آسمان گذاشت! پس این همان چیزی است که در این کتاب یاد می گیرید: که چطور در بازی درونی پول، مهارت بیابید تا پیروز این بازی باشید چطور غنی فکر کنید تا پولدار شوید!

مردم معمولاً از من می‌پرسند که آیا موفقیت من بادآورده بوده یا همچنان ادامه دارد؟ بگذارید اینطور توضیح بدهم:  من با استفاده از اصولی که تدریس می‌کنم، تا به حال میلیون ها میلیون پول در آوردم و یک مولتی میلیونر هستم همه سرمایه گذاری ها و کسب و کار هایم در اوج هستند! بعضی از مردم می‌گویند من اعجاز پولسازی دارم، دست به هر چیزی میزنم طلا میشود. حق با آنهاست اما چیزی که نمی‌دانند این است که اعجاز پولسازی همان الگوی مالی است که روی موفقیت تنظیم شده، و این دقیقا همان چیزی است که با یادگیری این اصول و اجرای آنها، خواهید داشت.

اوایل سمینارهایم  از حضار می پرسیدم: ((چند نفر از شما برای یاد گرفتن اینجا هستید؟)) سوال سختی است چون همانطور که ((جاش بلینگز)) نویسنده می گوید، ((آنچه که نمیدانیم مانع از موفقیت ما نیست؛ بلکه آنچه فکر می کنیم می دانیم، بزرگترین مانع است)) این کتاب بیشتر از آنکه درباره یادگیری باشد درباره ((ترک آموخته‌ها)) است! خیلی مهم است که بدانید چقدر طرز فکر کهنه تان، شما را در همین نقطه ای که هستید، نگه داشته است.

اگر واقعاً پولدار و خوشحال هستید که چه بهتر . اما اگر نیستید، از شما دعوت می کنم به نکاتی توجه کنید که شاید در ((جعبه)) فکری فعال تان درست یا حتی مناسب شما نباشند.

حتی با اینکه پیشنهاد می کنم ((حتی یک کلمه از حرفام رو باور نکنید)) و از شما می خواهم شخصاً این مفاهیم را در زندگی تان امتحان کنید، می خواهم به ایده های این کتاب اعتماد کنید. نه به این خاطر که من را می شناسید، بلکه به خاطر هزاران نفری که با کمک اصول این کتاب زندگی شان را تغییر دادند. حالا که حرف اعتماد به میان آمد، یاد یکی از محبوب ترین حکایت های افتادم.

درباره مردی است که در امتداد صخره قدم میزد که ناگهان تعادلش را از دست داد، پایش لغزید و سقوط کرد. خوشبختانه، آنقدر سرعت عمل داشت که لبه صخره را بگیرد و زندگی شیرین را محکم بچسبد. همانطور  آنجا آویزان ماند و دست آخر شروع کرد به فریاد زدن: ((آیا کسی هست به من کمک کنه؟)) هیچ پاسخی نیامد. همچنان فریاد زد: ((آیا کسی هست به من کمک کنه؟)) ناگهان صدای طنین اندازی جواب داد، ((این صدای خداوند است. من می توانم به تو کمک کنم. فقط کافی است دستت را رها کرده و به من اعتماد کنی.))صدای بعدی که می‌شنوید این است: (( آیا کس دیگه ای هست که به من کمک کنه؟))

درسی که این حکایت میگیریم ساده است: اگر می خواهید در زندگیتان وارد سطح بالاتری شوید باید دست از طرز فکر کهنه تان برداشته و نگرش های تازه را در پیش بگیرید. موفقیت ها خودشان گویا هستند.

دوست خوبم برای مطالعه کامل این کتاب ارزشمند می توانید به فروشگاه مجله بیمه و مردم مراجعه نمائید و این کتاب مفید را با تخفیف مناسب خریداری کنید:

نظر خود را به اشتراک بگذارید

بالا

منوی کاربری:

کلید مورد نظر خود را انتخاب کنید

نماینده بیمه هستید؟

برای سفارش از سایت ابتدا باید عضو شده باشید